سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صدای در آمد و بعد هم دکتر وارد اتاق شد . گفت :" آقا امیر حسابی شارژ شدیا ... رنگ و رویت خیلی بهتر شده تو این چند ساعت ... چقدر باهم حرف زدین ؟ خانوم زیاد نباید بهش فشار بیاد ... خسته میشه ... الآن سه ساعته که اینجا نشستین  ودارین حرف می زنین ... ساعت ملاقات هم تموم شده . اگه میشه ، یه آقایی بیان که پیش آقا امیر بمونن ... نمیشه شما اینجا بمونی..." با حالت خواهش گفتم :" آقای دکتر ! خواهش میکنم بذراین که بمونم ! اصن از این اتاق بیرون نمیام . همین جا می مونم و هیچ کاری هم ندارم !" دکتر از سر دلسوزی گفت :" من به خاطر خودتون میگم خانوم ! شب تا صبح پرستار ها میان که به آقا امیر سر بزنن و شما نمی تونین راحت باشین .." سریع گفتم :" عیبی نداره ... ! من کنار امیر باشم ، همه چیزو تحمل می کنم !" دکتر با لبخندی حاکی از رضات گفت :" باشه ، باشه ... حداقل بذارین امیره یه کم استراحت کنه ... شما هم برین از خونه وسایلتون رو بیارین تا بمونین ..." از دکتر تشکر کردم و خداحافظی کردم و به سمت خانه حرکت کردم . 

همه ی وسایلی را که به نظرم رسید ضروری باشد ، در ساک جمع کردم . کتاب های کنکور را هم در کیف گذاشتم . حوله و ریش تراش و ناخن گیر هم برای امیر برداشتم تا به سر و وضعش برسم . سریع از خانه بیرون آمدم . تاکسی گرفتم و سمت بیمارستان رفتم .

 

...ادامه دارد ...



برچسب‌ها: بانوی مدافع
+تاریخ پنج شنبه 95/5/21ساعت 12:59 عصر نویسنده بانوی مدافع حرم | نظر