سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 


آقایے:نظرتون درباره مهریہ چیہ ؟ خانومے: مهریہ م خیلے سنگینہ

آقایے:چقد سنگین ؟

خانومے سالی یہ سفر کربلا
سالے یہ بار راهیان نور
حفظ کل قرآن و نهج البلاغہ

آقایے با لبخندے از سر رضایت : اینا کہ برنامہ‌ے خودمم بود، قبولہ.


+تاریخ سه شنبه 95/3/18ساعت 12:52 عصر نویسنده بانوی مدافع حرم | نظر

 

 

 

... به رویدادی بزرگ محتاجم

 اتفاقی که بی خبر باشد

 

 

 

 کاش وقتی به خانه برگشتم

 

 

 کفش های تو پشت در باشد

 


+تاریخ سه شنبه 95/3/18ساعت 12:50 عصر نویسنده بانوی مدافع حرم | نظر

دلم خوش است بہ هرچیزمرتبط با شما
بہ اینکہ یک سر و گردن شما بلندترے

بہ ریش و چفیہ وتسبیح وغیرتے شدنت
بہ اینکہ حتے از من علاقہ مند ترے ..


+تاریخ سه شنبه 95/3/18ساعت 12:31 عصر نویسنده بانوی مدافع حرم | نظر


 

 برایم یک بغل نرگس، بگویی: وه! چه ماهی تو!

 برایت هر شب و هر روز، یک دسته غزل، هدیه!

برایت همسری باشم، برایم تکیه گاهی تو

و من بانوی یک خانه... چه گلهایی بکارم من!

برایت چای و هل با کیک، بگویم: رو به راهی تو؟‌

خیالم تخت و آسوده که پاکی و نجیبی مرد!

چه عشق محشری داریم... به دور از هر گناهی تو

چه زهرایی شوم با تو، امین چادرم باشی...

علی خانه ام باشی، دلم را پادشاهی تو!

به وقت بارش باران، من و تو هم قدم با هم

غبار غربت و غم از دلم دائم بکاهی تو...

اذان ها را که میگویند، نمازم اقتدا بر تو

برایت مُهر بگذارم، برایم مُهر، گاهی تو...

به راه این سفر دیگر شوی تو همسفر آقا!

دلم پیش تو درگیر و تو مرد قصه ام باشی 


+تاریخ سه شنبه 95/3/18ساعت 12:28 عصر نویسنده بانوی مدافع حرم | نظر



پسر : باید محکم باشی. 
دختر: آخه ... .
پسر : هیس دیگه چیزی نشنوم... .
دختر : چشم 
دختر : لااقل بذا الان رو شونه های خودت گریه کنم مگه نمیخوای محکم باشم ؟ بذا الان پیش تو گریه کنم تا وقتی نبودی دیگه جلو کسی گریه نکنم... .
پسر: ..... باشه ...بسم الله 
دختر: اشک اشک اشک .... آقا ؟؟؟؟
.
پسر: جانم بفرما خانم؟ 
دختر: شرط داره 
پسر: شرط چی؟ واسه چی؟ چه شرطی؟ 
دختر: اگه شهید شدی نباید تو بهشت به حوریا رو نشون بدیا ... باید منتظر من باشی.. .
پسر: با خنده چشم چشم ... عزیز فقط دارم خفه میشم تو حصار آغوشت الان خودت شهیدم میکنی دیگه نیازی به زحمت انداختن اون دواعش نیست اونوقت ????
.
دختر: ولی خیلی نامردی دوبار چشم منو خون کردی یه بار قبل از اینکه آقامون شی حالا هم میخوای با رفتنت؟؟
.
پسر: خانم حضرت زینب رو نباید تنها گذاشت .

دختر: باشه به خاطر خانم زینب برو ... میدونم میخوای بری و جاویدالاثر شدن آرزوته میخوای حضرت زهرا بیاد بالا سرت باشه برو برو همیشه تو آخرش برنده میشدی... برو منم که جایی ندارم 
پسر دست دخترک رو گرفت گذاشت رو قلبش و گفت جات اینجاست... اینجا خانمم??? ... حالا هر چی تو بگی میخوای خدا بهشتشو قسمتمون کنه یا نه؟ بگو من چیکار کنم تو بگو؟

دختر : مع السلامة ? قرارمون قیامت پیش سید الشهدا... منتظر شفاعتتم...



+تاریخ شنبه 95/3/15ساعت 7:57 عصر نویسنده بانوی مدافع حرم | نظر